یک شب بهاری،من هم خسته ی سفر ، اما شوق دیدار ولی خواب را از سرم پرانده،هرچه سریعتر آماده حرکت می شوم،مسیر هر چقدر هم کوتاه باشد هرلحظه اش به انداره یکسال برایم میگذرد، در اتوبوس نشسته ام ود اندیشه این که فردا صبح چه خواهد شد…
سخن کوتاه کنم…صبح ساعت 7 خیابان فلسطین جنوبی را طی میکنم به سر کوچه انوشیروان میرسم داخل کوچه فقط یک نفر هست ومن میشوم دومین نفر در صف…
باید فعلا منتظر باشم وچه انتظاری زیبا تر از ملاقات فرزند فاطمه س
ساعت 7.30 کارت ورودی ام را به دستم میرسانند .همه در صف مشغول صحبتند ، همه از دعوتشان که یکباره بود و…می گفتند خانمی گفت مهم نیست چه شد وچطوری الان اینحایی ، همینکه دعوت شوی از هر طریقی که حتی به ذهنت هم خطور نمی کند کارت به دستت میرسد،راست میگفت…
ساعت 9وارد کوچه شدیم بعد چند مرحله بازرسی و…وارد حسینیه شدیم.تا چشم کار میکرد پروژکتور ودوربین فیلمبرداری بود..
اما از همه بیشتر دوربین های مدار بسته توجهم را جلب کرد.حتی در ذهنم چندین ایده گذشت…
وباز منتظر ومنتظر….صدای شعار جماعت که ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم، به فکر فرورفتم،انتظاز واژه ای که فقط به زبان می اوریم ودیگر هیچ…البته خودم را می گویم…
بلاخره انتظار پایان یافت ساعت 10.30 آقا تشریف آوردند فقط شعار بود وشعار ودر کنارش قطرات اشک…لحظه با شکوهی بود وغیر قابل توصیف ، باید باشی وخودت تجربه کنی،بعد از قرایت قرآن وسخنان وزیر کار رهبری خواستند سخنانشان را آغاز کنند که یکی از حضار از بین جمعیت نکاتی را بیان کرد درباره مشکلات کارگران و واگذاری ها و…اما در پایان اشاره کرد که حضرت آقا برای مکدر کردن شما نیامده ایم ، آمده ایم یگوییم پشت نظام وانقلاب هستیم واگر اراده کنید وفرمان دهید حتی برای مبارزه به کاخ سفید میرویم…
بعد کلام ایشان سخنرانی حضزت آقا شروع شد که متنش در سایت هست.در حین سخنرانی سکوت بود سکوت ودر جای متاسب شعار
همه ی نگاه ها به یک سمت وسو بود….
جلسه پایان یافت جمعیت سیل آسا به حرکت در آمدند….
اما آنجه ذهنم را درگیر کرده این است ایا زنده خواهم بود و پسر فاطمه را خواهم دید؟ آیا لایق دیدارش هستم؟ ایا نمک خورده نمکدان نشکسته ام؟
ساعت21.51 روز دوشنبه 10 اردیبهشت
داخل اتوبوس
مسیر بازگشت