اولین روزه ی من
درباره اولین روزه ام که چه عرض کنم یادم نمی آید خب 20 سالی میگذرد .اما یکسری خاطرات از دورانی که سال های اولی که روزه میگرفتم یادم هست. عاشق این بودم بعد افطار بیسکویت ترد بخورم .مادرم همیشه برایم میخرید. هیچوقت تو این 20 وچند سالی که روزه گرفتم دچار حواس پراتی نشدم وچیزی نخوردم اما به جاش تا دلتان بخواهد در خواب از بستنی وشکلات گرفته تا همان ترد را با نوش وجان خورده ام ویکهو با اضطراب از خواب بیدار شده ام و متوجه شده ام همه اش یک رویا بوده وبس. اما گوش جان سپارید به بحث زیبای زولبیا وبامیه.از همان کودکی عاشق ودلباخته زولبیا وبامیه بودم وچون خانواده فقط بامیه، آن هم اگر دلشان می خواست میخوردند، تمام زولبیا ها نصیب اینجانب می شد . همه ی فامیل هم به اخلاق زولبیا پرستی اینجانب بسیار واقف بودند ومثل یک انسان وظیفه شناس در مهمانی های افطاری مرا بهره مند از زولبیا می کردند.